۱۳۸۹/۴/۷

ه ه ه

در آستانه سی سالگی نیستم، ولی هر چیزی به راحتی می تونه به همم بریزه، با فشار جسمی ..با خودم فکر می کنم ،تو این خرابات باید یاد بگیری غصه هم غصه نیست و ارزش نداره جدیش بگیری، درست مثل اینکه لحظات خوش روهم نباید جدی گرفت........مثل همه چیزا، همه....باید واقعن برید........
می گم: من رو باش، همچنان غصه می خورم و زجر می کشم، تازشم.... این روزا درد می کشم، ای بابا
می گه باید تا ته سقوط کنی تا به اوج برسی

۱۳۸۹/۴/۵

قبلنا به تلویزیون می گفتند جعبه ی شیطانی!!

قبلنا به تلویزیون می گفتند جعبه ی شیطانی
حالا من هم یه جورایی برام اثبات شده که تلویزیون دست کمی از جعبه ی شیطانی نداره
هر شب باید بیایم خونه بشینم پای تلویزیون و سریال سفری دیگر رو ببینم
آخر هفته ها فرار از زندان و رویای شیشه ای و...
یا باید بزنم بی بی سی اخبار روز رو ببینم
و هزاران چیز دیگه
واسه ی چی؟
چون من به دنبال هیجانم
چون ناآگاهم
چون از شرایط حال خودم راضی نیستم
چون از عملکرد ذهنی خودم ارضاء نمیشم
چون از اینکه زندگی ساده و ساکتی و عینی داشته باشم می ترسم
.....
و اینطوری میشه که سریال می بینم و ...
وقتی به طور مثال سریال سفری دیگرو می بینم،
با شخصیت های فیلم همذات پنداری می کنم
وقتی سالوادور ناراحت میشه منم میشم
وقتی گریه می کنه منم در ذهنم گریه می کنم
و وقتی دشمنش حالشو می گیره، من به یارو فحش میدم
یه جورایی خط داستانی سریال،قسمتی از ذهن و وجود من میشه و خلاء من رو پر می کنه
اینطوری میشه که در طول روز ذهن من درگیر افکار خیال انگیز سریال میشه
و کمتر به زندگیم توجه می کنم
و شدت عمل گرایی در زندگیم کم میشه
البته هر جا که شور و هیجان و ماجراجویی است
و خارج از منه
می تونه نقشی مثل تلویزیون داشته باشه
و اینطوری باعث شه
بیماری ذهنیمونو در نمایش ها و داستانهای مختلف گم کنم!
-------------------------------------------
پس نوشت: نظر شما هم همینه؟ یا نظر متفاتی دارین؟

۱۳۸۹/۴/۱

ه ه ه


می گم: خدا نامجو رو برای من آفریده
می گه: تو که به خدا اعتقاد نداری

پس نوشت: این روزا من فقط با نامجو حال می کنم
روز تولد تو باز مجلس عزاست و.........

۱۳۸۹/۳/۳۱

این کفش ها و خنده ها

اگه یه روز خواستم یه شرکت داشته باشم.
شرایط کارمندام: 1- خنده ممنوع.2_استفاده از دمپایی ممنوع
شرایط بعدی متعاقبن اعلام میشه
پس نوشت: واقعن خنده یا صدای دمپایی بعضیا ازار دهنده و تو شرکت این صداها اعصابم می ریزه به هم، نگم از کفش پاشنه دار....تلق تلق

۱۳۸۹/۳/۳۰

قر زدن

یه وقتایی آدم دلش می خواد الکی الکی قر بزنه، هی قر بزنه و قر بزنه...فقط قر بزنه....گیر هم ندن

آموزش مبارزات مسالمت آمیز (معرفی وب سایت)




مرکز مطالعات دفاع استراتژیک بی خشونت یک مرکز مجازی است که شبکه‌ای برونمرزی شامل پژوهشگران، مترجمان، نویسندگان و کوششگران مدنی در آن گرد آمده‌اند. هدف مشترک این گروه ترویج و آموزش کنش بی خشونت به عنوان مؤثرترین راه برای ایجاد تغییر اجتماعی است.
هدف ما این است که انواع تاکتیکهای مبارزهٔ بی خشونت را بررسی و منتشر کنیم؛ و با پژوهش و تحلیل تاکتیکهایی که در گذشته در دیگر نقاط جهان به کار گرفته شده‌اند، در مورد اثربخشی آنها نتیجه گیری کنیم.ه
افزون بر مطالب و تحقیقات منتشر شده در اینجا، فیلم‌های گوناگونی در بارهٔ کنشهای بی خشونت را از سراسر جهان در این تارنمای اینترنتی قرار خواهیم داد. شبکۀ ما برون مرزی است و از کمک افراد و پژوهشگران بی شماری از ایران و همچنین کشورهای دیگر بهره می‌برد.
آدرس سایت: bikhoshoonat.net
--------------
نظر شخصی
چون اطلاعات و آگاهی های خودم و اکثر سبزها (کنش گران اجتماعی) در رابطه با مسائل سیاسی و اجتماعی و مبارزاتی به نسبت پایین ه
یه سایت مثل این که آموزش های خوبی در این زمینه داره خیلی می تونه موثر واقع بشه .

"divarnevis1.blogspot.com"

۱۳۸۹/۳/۲۷

یک دقیقه سکوت

دختری مثل تو وقتی با چشمای باز دراز می کشه و من می دونم به چی داره فکر می کنه.......وقتی اونوری می خوابه و نیمه شب بیدار می شه  اه می کشه و من می دونم چرا داره آه می کشه........وقتی تا صبح هزار بار غلت می زنه و من می دونم چرا خوابش نمی بره......وقتی می رقصه و می رقصه ..........تو این روزا به شدت من نمی بینه.....می فهمم چرا نمی بینه...چرا می خواد نبینه.....با خودم فکر می کنم....انقدر هام که فکر می کردم بی آزار نیستم......یادته؟ یک دقیقه سکوت!!! کاش منم خوابم ببره....کاش زندگی یه stop بزنه....ولی وقتی بیدار شدم توی بلا هووم نشده باشی....
پس نوشت: هوو....زن دوم شوهر یه همچی چیزی....این جمله جدی نیست
...... یعنی دلم میترکه

۱۳۸۹/۳/۲۶

داری می آی

میگه: چشم به هم بزنی بر می گردم.....روزهای زیادی که دارم چشام تند و تند به هم می زنم....تو نمی ای .....فقط اشک می اد....
اشک می اد و تو نمی ای

عادت ماهانه

یه چیزی هست به اسم عادت ماهانه که هزار اسم دیگه هم داره....تو این عادت ماهانه که فقط خودش یک هفتست و شما درهر لحظه هزار بار از زندگی سیر می شی.....البته هم به استقبالتون می آد هم بدرقه می کنه....یار شفیقیه
هر بار واسه این چیز مسخره... یه لحظه فکر کن....ماهی یک بار....میرم اون دنیا و بر می گردم...تازشم وقتی می پرسن چته؟ همچنان که دستم دور دلم می گم سرم درد می کنه و انواع مسکن های غیر مربوط...
هر بار برای این موضوع من به یاس فلسفی مطلق می رسم و بعدش یاس فلسفی رو به بالا....هر بار به حکم جنسیتت محکومی سخت ترین روزها رو با درد تحمل کنی....و اشک های غیر قابل کنترل
وای ....همه هم میخوان وانمود کنن نمی فهمن
پس نوشت: برای این نوشته ببخشید من رو. ولی درک کنید دختر های اطرافتون رو

۱۳۸۹/۳/۲۵

ه ه ه

زندگیا ....خدایا....یه لحظه واستا من نمی کشم، نه که پاهام، جونم نمی کشه.تو که نمی دونم کی هستی..... دیوونه روانی... ما رو اسکول کردی یا خودتو...بسه دیگه.... می دونی چند سال خفه شدم....با چیزایی که تو برام ساختی....با یه مشت خزعبلات....با سالها امید پوچ...با سالها باور وجود تو....با اشک هایی که می گن واسه اروم شدن خلق شد....مگه کرم داری درد می دی بعدم دنبال دوایی
....چت کردی یا مخت هنگه....من نمی دونم....
کمپینگ خود کشی!


۱۳۸۹/۳/۲۲

امید گهی

امید بدترین بدهاست. چرا که موجب تداوم رنج و عذاب انسان میشود.
نیچه
خوبه که دیگه امید ندارم! این جدی می گم شاید جدی تر از هرحرفی

تنهایی

درست شد، میل زدن ok شده، جیغ  کشیدی و همه خوشحال با جیغت جیغ کشیدیم، شاید چند لحظه، حس رفتن، تنها شدن، تنهایی
وسایل شخصیت بردار بیار، می گن وسایل شخصیت باید 20 کیلو باشه، خیلی سخت انتخاب این که چی باید برد، بیشتر نیاز می شه،نبات بردار اونجا نبات نیست، موم اونجا لازمت می شه، پسته رو حتمن باید ار تواضع بخریم، لباس گرم، وای درد سرهای خداحافظی اجباری، اشک های که از غم و شادی، کاش این چند ماه باهات نبودم تا یه روز بگی :من دوستای خوبی داشتم پس اگه کاری از دستم بر بیاد برات انچام می دم.و، حالا باور کنم داری می ری و دل خوش می کنم به فیس بوک و روزی که راحت بتونم بگم خیلی خیلی دوست دارم
میگی غم عالم د ردلم خانه کرده، ریرا؟

۱۳۸۹/۳/۲۰

سیگار

زندگی یعنی دراز بکشی رو تختت سیگار بکشی، محو دودش بشی، چای بخوری، یه مشت کتاب نخونده بزاری کنارت به هیچ کس به هیچ چیز فکر نکنی به پستی آدما و پستی خودت فکر نکنی!!!

ه ه ه

شنبه چی می شه؟
من هنوز شبها خواب می بینم، می ترسم، می ترسم هیچی نشه، من می دونم هیچی نمیشه

ولی دختر جان برات آرزو می کنم مصاحبت خوب از آب در بیاد، کارات راس وریس شه، بری.ولی بعدا ینکه درست تموم شه برو یه کشور دیگه.آلمان سرده، تو هم که تو این هوا دورت پتو مسافرتی می پیچی می شینی پشت کامپیوتر


رنگ موی فانتزی


هر روز مو هام رنگ می کنم
آخرشم یه رنگ تیره می زارم
بعدشم مشکی پر کلاغی می زارم

باز هم خیال بیهوده فراراز بودن

مد جدید

گاهی آدم در کنار دردهاش نه زخم هاش دچار حس دلتنگی می شه
دلم تنگ شده
برای خودم






۱۳۸۹/۳/۱۶

به فکر زمین سرد و ساده باش


ای تو
ندیده ای
مردی یا زنی را؟
وقتی هوا گرگ و میش بود
وقتی دنیا کوچک بود
وقتی قلب ها صاف بود
وقتی نیازی به الک نبود

هی، تو
خسته ای؟
پیش خودت برای چه بغض کرده ای؟
فکرها عذابت می دهند
ببین که خوشی چه بسیار رو نشان داده است
ببین رنج های بیهوده را
مردان افسرده را
زنان گریان را

به فکر آرزوهای بیهوده نباش
آرزوهای سوخته
خوشی بیهوده
دنیای آلوده
دیروز رفته
فردای نیامده
به فکر زمین سرد و ساده باش

پس نوشت: هدیه

۱۳۸۹/۳/۱۴

فریاد، ولی فریاد خاموشی


فضا، فضایی انرژیک


صدا، صدایی مبهم

تپش قلب، گویی تند

به مثابه ترسِ از تاریکی

سخن دروغ، کمی بزرگترِ حقیقت

فریاد، ولی فریادِ خاموشی

سمت و سویش اما، شاید روشنی!