۱۳۸۸/۱۲/۲۵

فقر

می گن فقر آدم بزرگ می کنه

بخوره تو سر و ملاج و مخم این همه بزرگی

شایدم واسه همین گاهی احساس می کنم دارم می تر کم
از بزرگی؟؟؟

البته فقر قطعا جنبه هاش زیاد
فقر مالی
احساسی
عاطفی
آهن
داشتن دوست

یا فقر هایی از نوع جدید
داری!! ولی نداری

این نوعش دیگه گندش در آورده

من با این نوع فقر زیاد در گیرم
فقر والدین جون دورن
فقر برادر چون ازدواجیده
فقر خواهر چون اون حوصله خودشم تداره
فقر دوست چون هزینه تلفن کمرم شکونده
فقر دوست روشنفکر چون یه جورایی نه می تونم از سنت فرار کنم نه از مدرنیته

فقر استاد( دانشگاهی) چون فوقم نخوندم، دوسم ندارن
فقر استاد هنریم چون شکست عشقی خورده
فقر استاد انگلیسی چون ازم خوشش اومده بود(بالاخره...) منم فلنگ بستم
فقر
فقر
غلط نکنم
سال بعد
فقر شوهرم اضافه می شه

اگه خواهری این بخونه
چشای گنده خوشگلش در می آره می گه
واقعا که!!!

۱۳۸۸/۱۲/۲۴

به بهانه چهار شنبه سوری

با بی خیالی می رم سراغ reader
خبر حکم اعدام 6 نفر می خونم

دلم هری می ریزه

فردا چهار شنبه سوری
دلم می خواد
دلم می خواد

بترکونم
یه پارچه سبز ببندم دور کلم(سرم)
همون که میگن بو قورمه سبزی می ده

کتونیم بپوشم

بی خیال از دل خوش بعضی ها واسه داشتن عید و این بازیها

برم یه جایی که در روش (فرار کردن) بلد باشم

بقیه ببینم

همه کسایی که به کوتاهیمون تو 22 بهمن بیلاخ دادن
و امیدوارن
به صبر
به بهار
به رفراندوم

بدوم تو خیابونا  پا به پاشون

همچنان که تمام غمم از نبود بچه های سبز تو سال نو، از خونواده های چشم به راه، بی خبر
غمم از غم غمگین چهره تاج زاده

به دوش می کشم

لبخند بزنم
باور کنم
چهار شنبه سوری پیروزی نور بر تاریکی




آب دماغم

تمام تنم داره تو آتیش می سوزه
نمی تونم نفس بکشم
فکر می کنم زندگی تموم شده
یادم می افته!!!نه فوق نه ، کلی کتاب نخونده وحر ف نزده
خیلی هوس مردن کرده بودم
بابا بی خیال، آرامش تو قبر عشق است

پس چرا دارم آروم می شم؟
حس خوبی دارم
آب دماغم راه افتاده

نمی تونم چشام باز کنم
ولی انگاری !!!

داره پاشوره می کنه
نمردم!!!

چقدر منتظر بودم بیاد
اومد
حالم بد بود

دلم می خواد بگم : خوبم ! جانم!
نمی خواستم اینجور ی شه
آب دماغم  آویزون

نمی تونم حرف بزنم
جنازم

وقت رفتنشم تو این دنیا نیستم

سر کارم نمی رم
تمام وجودم درد می کنه
آب دماغم امونم بریده

2 روز می افتم تو خونه
زورم به گوشی می رسه
خاموشش می کنم

آب دماغم هنوززززززززززز
آویزون

۱۳۸۸/۱۲/۱۶

8 مارس

8مارس
را فراموش نکنیم

ماکارونی با گوشت

دیشب احمدی نژاد گفت:
دستگاه اطلاعاتی ایران پاک ترین دستگاه اطلاعاتی دنیاست.

چقدر خوشحال می شم که تلویزیون نداریم.

شام نمی خورم، بقیه با تعجب نگام می کنن!!!

آخه من عاشق ماکارونی با گوشتم!!!( یعنی سویا نباشه)

بعد از اون بابای معصومی (خبر نگاری که تو ایتالیا دستگیر شد) صحبت کرد

از اعتراف اجباری گفت و بی خبری
از کارهای مسخره و بی معنی شون
میگفت: آخه به چه حکمی؟؟؟

خیلی دل گنده ایم

نمیدونی کس و کارت کجان
زندانن؟
زنده ان؟
مجرمن
و.......

من و ماکارونی با گوشت به هم نگاه می کنیم
 دلش یکی می خواهد با ولع بره سراغش
دلم غذا نمی خواد!!!
دلم هیچی نمی خواد



۱۳۸۸/۱۲/۱۵

من میترسم از نوشتن

اولین باری که شروع کردم به نوشتن،اول راهنمایی بودم.
دوست بابام فوت شده بود،دلم واسه بابام گرفته بود.
تندی شعرم نشون خواهرم دادم، اوتم تندی نشون بابام دادش.
بابام در نهایت آشنایی به امور بچه داری گفت: این خودت نگفتی، دیگه این کار نکن؟؟؟
اون شب تا صبح اختصاص دادم به اشک ریختن

ترسیدم از نوشتن
روز های بعد هم نوشتم، نوشتم و پاره کردم.

سه سال گذشت
یه شعر سیاسی خفن از خودم در کردم
دلم نیومد پارش کنم
با ترس نگهش داشتم

بالاخره پام به انجمن شعر باز شد
خوندمش
 صدای دست زدنشون هنوز تو گوشم

روز ها تند وتند گذشت
من سالها با ترس نوشتم

انتخابات بود سال(80)
ستاد دانشجویی یه نشریه کوچولو زد
شعرم چاپ شد با یه نامه به خاتمی
چهره خندون بابام.......شاید باورش شد....نیک نازش نوشته

سالها از پی هم گذشت
(88)

می ترسم از نوشتن

باز هم انتخابات شد

باز هم می ترسم از نوشتن
 
حتی
می ترسم
از ترسم
بنویسم

از ترسم که
عید نزدیک
خیابونا شلوغ شده
همین خیابونا که تا چند وقت پیش
می ریختیم توش
 راه می رفتیم، گاهی با سکوت، گاهی با شعار
اشک آور می زدن، فرار می کردیم......

این روزا به یه بهانه دیگه شلوغ شده
می گن: عیده،  شادیه

من می ترسم


آدمایی که با حسرت نگاه میکنن
و یادشون می آد
نترسید نترسید        ما همه با هم هستیم

من می تر سم


تو کشور من جوون 20 ساله به راحتی اعدام میشه
هر روز یه اسم جدید
یکی زندانی میشه
یکی زیر شکنجه می میره

اونام که آزاد شدن
کابوس شکنجه و تجاوز............

من می تر سم
از این همه با هم نبودن



من می ترسم



۱۳۸۸/۱۲/۱۱

یکی از همکارام  تمبر هندی خریده
منم ذوق زده
کلی دلم می خواد!
با وجد به تمبر هندی نگاه می کنم
ولی صبحانه نخوردم

میزاره روی میزم
با ولع می خورم
میدوم  تو آشپزخونه
یه جی می خوام هستش (تخمش) بریزم

میگه: چی می خوای؟
می گم: تخمدان.........نه نه......... یه چی واسه تخم

میگه:
 این دیگه سوتی عظیمی بود

چند روز اومدم!!!
مونده تا عظیممممممممممم !!!!!!!
ببینن







به تو

عاشقم
عاشق گرمای لیوان چای
وقتی دستات میزاری دورش
وقتی سردت...
ته دلت می خواد!!!
تمام احساس های بی ریختت همراه بخار چای بره تو آسمون
همونجا که میگن:
ما از اونجا اومدیم
همو نجا که می گن مرده ها میرن
همونجا که خدا تنهاست
حتی reader نداره
دوست واقعی که نه ،مجازی هم نداره
موبایل نداره
کتاب نداره
مج بند سبز نداره
یار تو بند نداره


با اینهمه نداشتن ها چه سنگدلانه زورش بهمون می ر سه

۱۳۸۸/۱۲/۱۰

دلم خدا می خواد

می گه برام دعا کن
می خوام براش دعا کنم
حالا باد چی کار کنم؟؟؟

ته دلم می لرزه
سالهاست این کارو نکردم

چقدر دلم  برای خداتنگ شده
چقدر دعا می کردم
چقدر منتظر اجابت دعا هام بودم

چقدر حالا زودی به زودی دلم میگیره
می شه خدا باشه و؟؟؟

من دلم خدا می خواد
اون خدای بچگی
من دلم خدا می خواد
خدایی که بنده ها ش دوست داره
 خدایی که واسه کارای خوب جایزه می ده
واسه کارای بد دعوات می کنه

من دلم یه دنیای خشگل می خواد!!!









یه لحظه



قدمم

مسافت را در جاده ها لگد مال می کند

جهنم درونم را اما چاره چیست؟؟؟

و_مایا کوفسکی