۱۳۸۹/۵/۳۱

من برای خودم هم زیادیم .


من که برای خودم زیادیم .

آغوش باز من برای کیست ؟
صدای جیغ من که از راه رفته برگشت
سر من که توانایی عمل ضرب را گم کرد

فریاد من برای چیست ؟
قلب تهی من که با اشک هم پر نشد .

قرصم را بیاور
من برای خودم هم زیادیم .

ولی چگونه آن مرد در سلول تاریک و تنگ خوشحال بود و
لبخند بر لب داشت...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر