من که برای خودم زیادیم .
آغوش باز من برای کیست ؟
صدای جیغ من که از راه رفته برگشت
سر من که توانایی عمل ضرب را گم کرد
فریاد من برای چیست ؟
قلب تهی من که با اشک هم پر نشد .
قرصم را بیاور
من برای خودم هم زیادیم .
ولی چگونه آن مرد در سلول تاریک و تنگ خوشحال بود و
لبخند بر لب داشت...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر