۱۳۸۹/۸/۲۳

اندر حكايت بغضك

مريم داره مي آد.......مريم تو راه........راه....جاده هراز..........من دلم پر.......باز از بغض هايي كه به موقع باز نشد.....ميان هياهوي همه، سكوت شد.....تلخ شد......به انتظار تنهايي نشست......دلش نيومد وا شه..صبر كرد......نصفه شب هق هق شد..........خواست ساكت شه.......شد درد بي امان تو صبح........باز دل تنگ شد........دلش يه دعاي خير خواست......نبود ....مستاصلم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر