۱۳۸۸/۱۲/۱۵

من میترسم از نوشتن

اولین باری که شروع کردم به نوشتن،اول راهنمایی بودم.
دوست بابام فوت شده بود،دلم واسه بابام گرفته بود.
تندی شعرم نشون خواهرم دادم، اوتم تندی نشون بابام دادش.
بابام در نهایت آشنایی به امور بچه داری گفت: این خودت نگفتی، دیگه این کار نکن؟؟؟
اون شب تا صبح اختصاص دادم به اشک ریختن

ترسیدم از نوشتن
روز های بعد هم نوشتم، نوشتم و پاره کردم.

سه سال گذشت
یه شعر سیاسی خفن از خودم در کردم
دلم نیومد پارش کنم
با ترس نگهش داشتم

بالاخره پام به انجمن شعر باز شد
خوندمش
 صدای دست زدنشون هنوز تو گوشم

روز ها تند وتند گذشت
من سالها با ترس نوشتم

انتخابات بود سال(80)
ستاد دانشجویی یه نشریه کوچولو زد
شعرم چاپ شد با یه نامه به خاتمی
چهره خندون بابام.......شاید باورش شد....نیک نازش نوشته

سالها از پی هم گذشت
(88)

می ترسم از نوشتن

باز هم انتخابات شد

باز هم می ترسم از نوشتن
 
حتی
می ترسم
از ترسم
بنویسم

از ترسم که
عید نزدیک
خیابونا شلوغ شده
همین خیابونا که تا چند وقت پیش
می ریختیم توش
 راه می رفتیم، گاهی با سکوت، گاهی با شعار
اشک آور می زدن، فرار می کردیم......

این روزا به یه بهانه دیگه شلوغ شده
می گن: عیده،  شادیه

من می ترسم


آدمایی که با حسرت نگاه میکنن
و یادشون می آد
نترسید نترسید        ما همه با هم هستیم

من می تر سم


تو کشور من جوون 20 ساله به راحتی اعدام میشه
هر روز یه اسم جدید
یکی زندانی میشه
یکی زیر شکنجه می میره

اونام که آزاد شدن
کابوس شکنجه و تجاوز............

من می تر سم
از این همه با هم نبودن



من می ترسم



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر