۱۳۸۸/۱۱/۲۴

بی خبرم

بدون چتر میرم زیر بارون,راه میرم, فکر میکنم, صدای خنده هامون تو گوشم می پیچه! چه روزایی بود!!!
پیاده ,از زیر نگاه آدما عبور میکنم . شاید کنجکاون, شایدم فضول
میرسم خونه, نگاه نگران خوشگل مادری
چای تو لیوان مشکی میریزم
میرم تو اتاقم
در می بندم
کامپیوترم روشن میکنم
آهنگ همای می زارم (توبه ها را بشکنید......)
شکلات ندارم
چای خالی
همای میرسه به (من و تو آشنای سالهای مشترک بودیم....کنون طرح جدایی بین ما بیگانه می ریزد آآآآ.......)
آخیش
این بغض سمج هم شکست!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر