۱۳۸۹/۳/۴

نمی دانم می شود چیزی نگفت و مُرد!!

  • اسطوره
آه از این افسانه های افسون شده
از این آرزوهای ملعون شده
در تمام عمر گویی به فکر سرزمین موعود...
، نا امید گشته ام
خسته
و افسرده
ولی هنوز نقاب دلقک .....
همهمه ای گنگ
و صدایی محو
و آینده ای گنگ
نمی دانم آیا راه گریزی هست؟!
نمی دانم می شود چیزی نگفت و مُرد!!

۲ نظر:

ارسال یک نظر