۱۳۸۹/۸/۱۰

كافه هفت

نياز به يه مصاحبه دارم، بعد كارم رفتم كافه هفت، يه 1 ساعتي نشستم، هيچي به ذهنم واسه حرف زدن نمي رسه.سالها عاشق شغلي بودم كه با مردم حرف بزني و با حرفاشون قلم بزني.4 سال پيش بود كه كتاب دفترچه ممنوع خوندم، خيلي قشنگ احساسش رو كاغذ ريخت. و تمام دلم زندگي خواست كه الان دارم.همين الان.
من خوشحال نيستم ولي راضيم.
هيچ اتفاقي ارزش تغيير حالت روحي رو نداره!داره؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر