۱۳۸۹/۱۰/۲۰

دستگیره

دستگیره در اتاق من همیشه لق می زنه ، انگاری همیشه ی خدا با من لج داره ، یه دستگیره ی زنگ زده ، که انگار سالها از ساختنش تو یه کارخونه ی متروک میگذره ، هیچ موقع در دستگیره من در هیچ جایی رو به آسونی باز نمی کنه ، اگه خسته باشی ، اگه گوفته باشی ، اگه بی انرژی باشی این دستگیره هیچ موقع هیچ دری رو برات باز نمی کنه ، نمی دونم آیا بقیه دستگیره ها هم همین جوریند ، فکر می کنم بعضی هاشونو حتی با زور هم نمیشه باز کرد ، بعضیهاشون پایینشون یه سوراخ دارن ، گاهی کلیدای کلفت باید بکونی توش ، گاهی کلیدهای دو طرفه ، بعضی هاشونم که شاه کلید می خوان ، بعضیهاشون رمز می خوان ، عین در بهشتی می مونه که هیچ موقع به روی انسان تا ابد الدهر باز نخواهد شد ، دیشب که خیلی خسته بودم ، اومدم کنار دستگیره ، زیر چشمی نگاش کردم ، گفتم شاید دعا برای من کاری بکنه ، از صبح تا شب دعا کردم . این دستگیره ای که برام هیچ دری رو باز نمی کرد تبدیل شده بود به یه کابوس ، شب ها خوابشو می دیدم ، یه بار یک دستگیره ی مسی که به خاطر رطوبت هوای شهرمون زنگ زده بود ،اندازه یه غول گنده شده بود ، داشت دنبالم می کرد ، لنگون لنگون ، نگاه کردم به پشت ، گفتم درت کجاست ، گفت من دستگیره نیستم ، من یه خیالم ، من یه استرسم که همه جا به دنبالت میاد ، تو تمام متن های گسسته و پیوسته ، مکالمه های نیمه شبت ، ارتباط های دو طرفت ، همه جا من دنبالت میام ، همه جا من اون دستگیره ایم که باید درها رو باز کنه ولی تو گمش کردی ، نمی دونم یه خوایب دیگه بود یا تو همین خواب دوباره داشتم خواب می دیدم ، همه جا تاریک بود ، بعد از مدت ها یه دستگیره ی سالم تو دستم بود ، تا جون داشتم دوییدم ، تا یه در پیدا کنم ، از تمام بدنم عرق شرشر می ریخت پایین ، ناگهان یه در رو تو فاصله دور دیدم ، از بالا یه نور قرمز روش افتاده بود ، رسیدم ، یه جا داشت که انگار باید دستگیره رو میذاشتم اونجا ، دستگیره که به در خرد، از خواب بیدار شدم ، نگاهم به دستگیره اتاقم مات موند ، دیگه اون شب نخوابیدم ، و حالا منتظر فردام تا اگه دوباره دستگیره و در رو دیدم بازشون کنم تا بفههم بالاخره این دستگیره چی رو می خواست به من نشون بده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر