۱۳۸۹/۱۰/۳۰

آری روح من خراش برداشته است

آری من زخم خورده ام
روح من خراش برداشته است
امشب در این شب، که اشکایم می خواست چون پرنده ی آبی جاری شود
سدی بنا کردم تا جاری نشود
آری والدین من از بهترین والدینها بودند و هستند ، اما کاستیهایی دارند
و من آنها را با کاستیهایشان دوست دارم
ولی نمی دانم آیا همه چنین احساس دلخراشی از خاطرات گذشته دارند
یا من فقط چنینم
یاد گذشته افتادم ، وقتی رودروی مادرم ایستاده بود
و می گفتم روزی بالاخره تحمل من تمام می شود
حدود 7 ، 8 سال پیش بود
مادرم خندید ، گفت بچه هست حرفی می زند
بزرگ می شود ، درست می شود و حرف هایش را فراموش می کند
هر سال این جمله را تکرار کردم
ولی مادرم فکر میکرد بالاخره روزی بزرگ و عاقل می شوم
بزرگ شدم، ولی عاقل نشدم !!!!
یاد گذشته ها افتادم و و هق هق بود که می خواست ببارد
ولی چه بسا بارها اشک ریخته بودم و چیزی درست نشد
هق هق ام را خوردم و رو برگرداندم
مباد که بداند که چقدر گریه ام می آید
یاد دوران دبیرستانم افتادم
4 سالی که هیچ لحظه اش را شادی کنان به هوا نپریدم
همیشه غصه بود و غم و سرکوفت مدیر و والدین
آری همیشه غصه بود
همه اش حقارت بود و کاستی
یاد دوران راهنمایی افتادم و شیطنت ها و تنبیه ها و تحقیرها
آری یاد این افتادم که هیچ موقع درک نشدم
حیف که تمام این خاطرات را را به کناری گذاشتم و به راهم ادامه دادم
ولی امشب فهمیدم که هنوز روحم از آن دوران زخم خورده است و فراموش نکرده ام آن روزها را
به امید آن روز که گذشته ها جز ابرهای گذران خاطرات چیزی نباشند
وزش ملایم باد بهاری .........

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر