۱۳۸۹/۱۱/۶

آرزوهای ته مانده ی یه گرداب فرورونده!

آیا زندگی تاریکیست ؟ آیا زندگی غم است ، آیا اندوه است، چه می توان گفت که چشمه ی الهام خشک شده است ، درد و لذت و تاریکی و نور را به کناری گذاشته، به سکون خویش تحول را رقم می زنیم و توهم را به کناری می کشیم و شجاعت را تجربه می کنیم ، همه می دانند و تو نمی دانی ، دانستن و ندانستن ، با تجربه و بی تجربه ، هر کسی مایل است ، برای خود پازلهای تفکر بچیند ، من را چه به کار آنها ، اندیشه هایشان به خطا می رود و من همچنان سر به زیر ، راه تاریک گمراهی را یک به یک طی می کنم ، تو آواز بخوان که خوشی و اندوهت را پنهان کن ، واقعیت را پنهان کن ، من واقعیت را فریاد می زنم ، تو مرا ناامید بخوان ، ولی بدان که تا ناامید نگردی امیدی به سراغت نخواهد آمد ،از جسم های مرده فاصله بگیر ، باشد که دردهای نهانت را بر داری در خورجین ابدیت فراموشی بریزی من نمی توانم بگویم چکار کنی ، ولی می توانم حقیقت را گوشزد کنم ، تصمیم با توست ، آینده از آن توست ، توهم های من از آن من است، دردهای من از آن من است ، لذت هایم برای من است ، خوشا که همه چیزمان از برای هم به عشق هم پَر کشد، خوشا آن روز !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

۱ نظر:

همروح ( قاصدکها ) گفت...

" درد و لذت و تاریکی و نور را به کناری گذاشته..."

مراقبه يعني همين: نگاه كردن به زندگي، بدون زبان و نام گذاري كردن.
زير درختي بنشين و فقط به آن درخت نگاه كن،
حتي آن را يك درخت نخوان، نگو كه اين چه نوع درختي است ،
سرو است يا سدر است و يا بلوط.
هيچ نامي به آن نده، نام ها را دور بينداز.
...گاهي به چشمان كسي نگاه كن و او را به هيچ نامي نخوان ،
زن، مرد، دوست ، دشمن، پير، جوان، زشت، زيبا ،
نام ها را وارد نكن.
اين ها لحظاتي هستند كه خداوند وارد وجودت مي شود.

اشو

ارسال یک نظر