۱۳۸۹/۱۰/۱۵

تمام کتاب ها را پیاده رفتی


یادت بیاد
قرار بود یه زمانی سرود رهایی رو بخونی
یادت نرفته که ؟
یادت میاد یه زمانی کنج اتاق ، توی کمد داشتی گریه می کردی
از تمام دنیای کودکیت شاکی بودی
یادت میاد؟
یه صدایی توی مخت پیچیده بود
برات رسالتی رو رو می خوند
تو در به در کوچه های خیال شدی
تمام کتاب ها را پیاده رفتی
شریعتی ، صادق هدایت ، آلبرکامو ، جورج اورول ، رنج ، درد ، رمان ، مراقبه ، ذن ، اشو ، فریاد
همه را ورق زدی
رسالتت را در میان کلمات، گم کردی
حالا با من بیا
رسالتم رو پیدا کنیم
بر فراز کوه ها و بر روی دره ها
روشنایی و تاریکی
به بازی بگیریم درد و رنج رو
با من بیا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر