به هر حال ، از این طنز تلخ ، جز لبخند گرم چیزی بر صورتمان ننشست
۱۳۸۹/۱۰/۸
نیمه شب و راننده
موضوع:
خاطرات
امروز با معین بودم، زمان برگشتم خیلی دیر شده بود، 11:30 بود ، منم که این ماه با بی پولی فجیعی دست و پنجه نرم می کنم، هر چند فکر می کنم این وضع تثبیت خواهد شد ، در کنار دو ماشین 1828 منتظر ماشینی بودم ، شاید دلش بسوزد ! من رو سوار کند ، یه کتابم دستم بود و بیشتر به سمت جاده گرفته بودمش شاید یه راننده چشش به کتاب بیفته و تو دلش بگه من آدم حسابیم!ولی خیال باطل . بعد 10 دقیقه ای که با امید به ماشین های در گذر نگاه می کردم، یه ماشین وایستاد ، گفت برم داروخونه دارو بگیرم، اگه ماشین دیگه نیومد با من بیا ، ماشین دیگه ای نیومد و من سوار ماشین این آقا شدم ، شروع کرد به گلایه کردن از قیمت دارو ، و از زنش گفت که بهورز است و بعد منم گفتم کسی این موقع شب هیچ ماشینی وای نمیسه ، تو دهنش داشت یه جمله ای مزه مزه میکرد ، گفتم می خوای بگی آدم درست و حسابی این موقع شب بیرون نیست ، در کل خیلی حرف زدیم ، گفتم دانشجوئم و با خودم قرار گذاشتم این ماه کمترین خرج رو بکنم ، و کمی خودمو محک بزنم ببینم با چقدر پول می تونم سر کنم، آقا بعد مدتی شروع کرد خود تعریفی ، و بعدم گفتم امیرکلا میری ، گفت نه ، گفتم پس مزاحم نمیشم ، بزور رفت به سمت امریکلا ، از شغلش گفت ، از اینکه مردم قدر همو نمی دونن ، به هر حال ، شروع کرد به سخنرانی ، بعد گفتم پیاده میشم ، بزور گفت خونت کجاست ، ما رو بزور برد دم خونه پیاده کنه ، گفت مسافرکشی نمی کنه ، اگه هم بکنه ، اگه مسافر 25 تا تک تومنی بده هم راضیه ، منم گفتم به قصد خیر پس داره ما رو میاره ، چون گفتم واسه این 1828 سوار شدم ، که نمی خوام پول زیاد تری بدم ، آخه با خودم امروز عهد کردم کمترین خرجی رو که می تونم تو این ما بکنم ، گفتم پیاده میشم ، گفتم 500 تومن بدم کافیه ، بیچاره رنگ از رخسارش پرید ، 1000 تومنی داشتم دادم بقیشم نخواستم ، بزور منو تا خونه رسوند منم خیلی اصرار کردم نه ، ولی خب رسوند ، جالب بود انتظار داشت خیلی بیشتر بدم ، به هر حال بعد دم زدن از اینهمه ارزش های انسانی انتظار 1000 تومنم نداشت و ناراحت شد رفت ، من موندم که چی بگم ، اگر قرار بود بیشتر بدم 1828 سوار می شدم ....!!!!!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر