1/5
سر به زیر انداخته
توده های فشرده ی فکر
سوز سرد هوای ابری
لباس نخیم
و دردهایم
می خواهم برگردم
اشتباهاتم را تصحیح کنم
و کودکی را بیابم
سرم را بالا میاورم
نقطه شده ام ، سیاه
و سپیدی اطراف مرا تنها گذاشته است
من مرکز شده ام
و دروغ ها احاطه ام کرده اند
من می روم
و تو را با شعر توهم تنها می گذارم
و صفحه ای خالی می آفرینم
و با ترس می آرایمش
و بر می گردم
و خالی را ورق می زنم
و ترس را گم می کنم
.....
هر وقت خسته شدی
مرا به یاد بیاور
من در این گوشه
جایی که سوز سرد زندگی نوازشم می کند
و حشرات سیاه ، طلایی می شوند
منتظرت هستم
شاد باشید و آزاد رفقای همیشگی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر