۱۳۸۹/۱۰/۶

همكار گرامي

من تو دفتر يه مجله كار مي كنم. يه ساختمون 10 طبقه،هر طبقه 2 واحد،تو هر واحد هم 2 يا 3 مجله.
يه همكار محترم مسئول آوردن چاي و.......هر چند وقت يك بار واحد ارزيابي يه كاغذي رو مي فرسته واسه ارزيابي گروه خدمات و.....
دوتا از همكارهاي ما معتقدن اين آقا كم چاي مي آره.....و تو برگه ارزيابيش همه چيز رو ضعيف زدن....از كارشون خيلي بدم اومد
اين پسر روزي دو بار چاي مي آره حالا اينكه ما بيشتر چاي مي خوريم  يا سرمون شلوغ و چاي سرد مي شه... قطعن مشكل خودمون...
فكر كن با اين فرم تو اين آدم ممكنه بيكار شه....فكر كن زنش....بچش.....چراما آدما به عواقب حركتمون فكر نمي كنيم.....چرا چون دو كلمه درس خونديم حاضر نيستيم يه چاي براي خودمون بريزيم....ومهمتر از اون از مردمي تعجب مي كنم كه زندگيشون، جونشون و خونوادشون رو براي ما فدا مي كنند.......مايي كه تو ساده ترين و بديهي ترين مسائل اينطوريم.
اولين بار اين رفتا رو ديدم.....شايد چون هيچ وقت جاهاي شلوغ كار نكردم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر