خیلی وقت برای من این سوال بود
چرا اقتدار در برخورد
من خیلی خوب بودم
ساده ، برای اولین بار
خیلی چیزها را ساده گذاشتم وسط این بازی کودکانه
هیچ شرطی شدگی در کار نبود
هنوز آسیبی ندیده بودم
هنوز ذهنم پاک بود
هر چند معصوم نبودم
هیچ کس نمی تواند چنین ادعایی داشته باشد
ولی آنقدر ذهنم بیمار نبود
گاهی بی آلایشی را سادگی می پندارند
ولی ای کاش کمتر می فهمیدم
گاهی آنقدر ذهن ها آلوده می شود
که دیگر چیزی جز آلودگی جذب نمی کنند
ذات ساده ی انسانها در میان گرگ های درنده تیره درون شده
زخم خورده می شویم و می خواهیم زخم بزنیم
باید که درید از همان ابتدا این توده بیمار را
تولد تازه درد می خواهد
من خود پذیرای درد شده ام
سالها درد کشیده ام
دلتنگی های من بی شمار بود
آنقدر بی شمار که تبدیل به درد عظیمی شد
دردی که احساس را از چشمانم ربود
همه جا سوز داشت
همه جا تلخی بود
درد از غاری تاریک چون سوزی گزنده تمام روحم را منجمد کرد
منبع این باد سرد ناپیدا بود
هنوز حاضرم برای پیدا کردم چیزهای خوب دردهای بیشتری را تحمل کنم
چون در این سالها دیدم از عصاره درد چه الماسی بیرون آمده است
از این رنج.....
ولی حالا شجاع تر شده ام
باید جهشی زد به عمق زندگی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر